جدول جو
جدول جو

معنی دست انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

دست انداختن
مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن، شنا کردن سباحت
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
دست انداختن
دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن
کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
فرهنگ فارسی عمید
دست انداختن
((~. اَ تَ))
ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
فرهنگ فارسی معین
دست انداختن
Flirt
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دست انداختن
флиртовать
دیکشنری فارسی به روسی
دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به آلمانی
دست انداختن
фліртувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دست انداختن
flirtować
دیکشنری فارسی به لهستانی
دست انداختن
调情
دیکشنری فارسی به چینی
دست انداختن
flertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دست انداختن
flirtare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دست انداختن
coquetear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دست انداختن
flirter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به هلندی
دست انداختن
เจ้าชู้
دیکشنری فارسی به تایلندی
دست انداختن
menggoda
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دست انداختن
غازل
دیکشنری فارسی به عربی
دست انداختن
छेड़खानी करना
دیکشنری فارسی به هندی
دست انداختن
לפלרטט
دیکشنری فارسی به عبری
دست انداختن
いちゃつく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دست انداختن
찝쩍거리다
دیکشنری فارسی به کره ای
دست انداختن
flört etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دست انداختن
kutongoza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دست انداختن
পটানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
دست انداختن
چھیڑ چھاڑ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستر انداختن
تصویر بستر انداختن
رختخواب پهن کردن رختخواب انداختن بستر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
پوست از تن به در کردن، بدل کردن پوست مثلاً پوست انداختن مار
کنایه از کار بسیار سخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرت انداختن
تصویر لرت انداختن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت انداختن
تصویر رخت انداختن
((~. اَ تَ))
اقامت کردن، فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
Discard
دیکشنری فارسی به انگلیسی