- دست انداختن
- مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن، شنا کردن سباحت
معنی دست انداختن - جستجوی لغت در جدول جو
- دست انداختن
- دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن
کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
- دست انداختن ((~. اَ تَ))
- ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن
- دست انداختن
- флиртовать
- دست انداختن
- flirten
- دست انداختن
- фліртувати
- دست انداختن
- flirtować
- دست انداختن
- flertar
- دست انداختن
- flirtare
- دست انداختن
- coquetear
- دست انداختن
- flirter
- دست انداختن
- flirten
- دست انداختن
- เจ้าชู้
- دست انداختن
- menggoda
- دست انداختن
- छेड़खानी करना
- دست انداختن
- לפלרטט
- دست انداختن
- flört etmek
- دست انداختن
- kutongoza
- دست انداختن
- چھیڑ چھاڑ کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رختخواب پهن کردن رختخواب انداختن بستر افکندن
سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه
پوست از تن به در کردن، بدل کردن پوست مثلاً پوست انداختن مار
کنایه از کار بسیار سخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن
کنایه از کار بسیار سخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن
لرت افکندن
Discard
выбрасывать
wegwerfen
викидати
wyrzucać